سفرهای اخیر دونالد ترامپ به خاورمیانه و دیدارهای وی با سران کشورهای عرب منطقه و همچنین دیدار وی با سران رژیم اسرائیل، تا کنون تحلیل های بسیاری در منطقه و خارج از منطقه به همراه داشته است؛ تحلیل هایی که طیف وسیعی از گزاره ها را در بر می گیرد. از تغییر اساسی در دکترین و سیاست خارجی ترامپ در خصوص منطقه خاورمیانه، تا فرار از بحران های داخلی سیاست در آمریکا که گریبان ترامپ را بیش از یک ماه گذشته به سختی گرفته تا ایجاد موازنه سازی در قدرت سخت در خاورمیانه برای مهار ایران.
تحلیل هایی که طی یک هفته گذشته در مورد سفر ترامپ به عربستان سعودی و بعد از آن اسرائیل منتشر شده، بر اساس واقعیت های عینی که در این سفرها رقم خورده است، بیش از هر زمان دیگری اکنون به این سمت گرایش یافته تا نشان دهد، به شکلی اساسی اکنون شیفت مهمی در سیاست خارجی دونالد ترامپ در مورد منطقه خاورمیانه در حال رخ دادن است که می تواند آینده این منطقه را به شدت تحت تأثیر خود قرار دهد. بسیاری اشاره به رویکردهای بوش پسر در مورد منطقه دارند تا نشانه هایی از نزدیکی وقایع میان آن دوران و آنچه ترامپ خواهان رقم زدن آن در آینده برای خاورمیانه است ارائه کنند.
واقعیت آن است که دونالد ترامپ در بیش از صد روز از ریاست جمهوری خود به خوبی نشان داده که سیاست خارجی اش اساسا و اصولا مبتنی بر هیچ یک از اصول و نظریاتی که ما پیش از این سراغ داشته ایم نیست. این موضوعی است که بسیاری از تحلیلگران در دل ایالات متحده نیز به آن اشاره صریح کرده اند و کافی است، نگاهی به نوشته های پتر بیکر در نیوروک تایمز یا رابرت ریچ در واشنگتن پست بیندازیم تا به خوبی مشخص شود، حتی کسانی که از نزدیک با پویایی های سیاست در ایالات متحده درگیر هستند نیز بر این باورند که ترامپ و تیم وی در کاخ سفید اساسا فاقد الگوی سیاست خارجی به آن شکلی است که ما پیش از این سراغ داشته ایم.
در نتیجه سخن گفتن از تغییر سیاست خارجی ترامپ در قبال خاورمیانه نیز بر همین اساس به نظر سخن درستی تلقی نمی شود، چون نمی توان از تغییر چیزی که با الگوهای مشخص شکل گرفته در ذهن ما وجود خارجی ندارد سخن گفت. با این همه، یک نکته در مورد کنش های سیاست خارجی ترامپ به ویژه در مورد ایران و خاورمیانه هست که شاید بتوان از دل آن الگویی جدید برای تبیین و تشخیص و حتی پیش بینی کنش های سیاست خارجی دولت ترامپ به دست آورد.
به نظر می آید، دونالد ترامپ یک چرخش اساسی در منظومه سیاسی آمریکا ایجاد کرده؛ چرخشی که در آغاز راه خود است و اگر تداوم داشته باشد به شکلی کلی توان جایگزین کردن کارگزار کنشگر و تصمیم ساز به جای ساختار هدایت کننده در سیاست را دارد. دونالد ترامپ که از یک زمینه تجاری و غیر سیاسی برخاسته، درکی از محدودیت های ساختاری در ایالات متحده ندارد و برای همین، در آغاز کار خود سیاست عمیقا حساس آمریکا در برابر چین یکپارچه را به چالش طلبید و اساسا اعتقادی نیز به این محدودیت های ساختاری ندارد.
برای ترامپ، خاورمیانه و روسیه و کره شمالی و اروپا و کانادا و مکزیک و چین، مناطق و بازیگرانی با هویت های از پیش شناخته و تعریف شده نیستند، زیرا ساختاری که به همه اینها معنی و هویت مشخصی داده، اساسا در ذهن وی نه جایی دارد و نه اهمیتی. برای همین با گذار از سیاست های چند دهه ای آمریکا در قبال روسیه، دست همکاری به سوی پوتین دراز کرده یا ناتو را با چنان حساسیتی به چالش می کشد. همه اینها برای ترامپ یک کارگزار در صندلی روبه رو برای چانه زنی هستند که الگوهای معامله و چانه زنی باید در مورد آنها رعایت شود.
چه چیز در پشت این چانه زنی است؟ اول آمریکا؛ آن هم نه آمریکایی که ما می شناسیم. آمریکایی که ترامپ می شناسد و می خواهد؛ نه آمریکای دموکرات ها، نه آمریکای جمهوری خواهان. آمریکای کمربند زنگ زده. آمریکای قشر سفید پوست بیکار. آمریکایی که مردمش دیگر فراموش نشده. آمریکایی که مرزهایش را بیش از مرز دیگر کشورهای اهمیت می دهد. آمریکایی که می خواهد به جای پول دار کردن چینی ها، کارگران خود را قدرت بخشد. آمریکایی که می خواهد ائتلاف های جدیدی با هویت جدید تشکیل دهد. این ها سخنان خود ترامپ در روز تحلیف است. این مانیفست ترامپ است. این سیاست داخلی و خارجی ترامپ است که الزاما تطابقی با ساختار و هنجارهای قبلی ندارد.
سفر ترامپ به خاورمیانه نیز می تواند در همین راستا باشد. سیاست خارجی ترامپ، بازتابی از کارگزاری وی در سیاست داخلی است. قرارداد ۱۱۰ میلیارد دلاری با عربستان سعودی، سفر به تل آویو برای صلح فلسطین، حمله موشکی به سوریه و حمله به کاروان نیروهای متحد ایران، هیچ کدام ارتباطی با چرخش سیاست خارجی آمریکا ندارد. همه اینها را باید در الگویی جدید تعریف و تبیین کرد. باید همه اینها را در زمینه ای جدید مشاهده کرد و آن زمینه جدید چینش جدیدی در سیستم است که ترامپ در پی آن می گردد. اینها همه نقاط و گره هایی است که باید به هم متصل شوند تا آنچه ترامپ با آزمون و خطا از آن می خواهد بیرون بکشد با چهره ای واضح تر مشخص شود.
اینکه آیا ایران در این چینش جدید چه جایگاهی دارد، هیچ ارتباطی با هویت حسن روحانی یا محمود احمدی نژاد ندارد. همان طور که امینت آمریکا به هویت شخص پوتین یا کیم جونگ اون هم ارتباط ندارد. این هویت ها برای ترامپ بی معناست. برای او برجام بی معناست اگر اقتصاد و امنیت آمریکا را آن گونه که او می گوید تضمین نکند. برای ترامپ حتی با شخصی مانند کیم جونگ اون هم می توان معامله کرد و به همین خاطر احتمال دیدار با او را مطرح می کند. برای ترامپ ارتباط مخفی مایکل فلین با روسیه اصلا موضوع مهمی نیست زیرا باید با پوتین معامله کرد. برای او ناتو اهمیت ندارد. اگر سهمش را از دفاع پرداخت نکند و بخواهد به هزینه آمریکا از خود دفاع کند. برای او معامله با چین و ترانس پاسیفیک اگر برای آمریکا و کارگر آمریکایی سودی نداشته باشد، هیچ اهمیتی ندارد.
نظرات کاربران :